اگه دیر یا کم یا هیچی نمی‌نویسم به خاطر اینه که درد و خشمم توو واژه‌ها نمی‌گنجه.

منبع: ناشناس

 

خسته

دیگه نمیخوام بجنگم. خسته‌ام. میخوام تا ابد بخوابم ولی اگه من بخوابم تمام اونایی که همه‌ی عمر به خاطرشون جنگیدم، تمام اونایی که کنارم جنگیدن و نابود شدن، اون کِسا و چیزایی که دوسشون دارم و نمیتونن از خودشون دفاع کنن... چه بلایی سرشون خواهد اومد؟
واقعاً خسته‌ام. واقعاً دوس دارم تسلیم شم. دلم میخواد انقد داد بزنم که صدام تموم شه، بعد بشینم زار زار گریه کنم، بعد بخوابم و دیگه بیدار نشم... اما خب الان وقت خواب نیس. وایمیستیم. ادامه میدیم. به امید روزای روشن. اگه‌م نرسیدیم به روزای بهتر، لااقل به خودمون مدیون نیستیم.ها؟

مجدد هپی نیو یر 🎆

دو روز مرخصی گرفتم اومدم خونه پیش خونواده. انقدر صدا و تصویر اخبار فارسی شبکه‌ها و رسانه‌های مختلف همراه تحلیل و تفسیرا و کلیپای تشنج‌زای این روزا، دائم، مکرّر و بی‌وقفه از هر گوشه‌ی خونه در حال پخش بود، شب خواب دیدم باز. 
خواب دیدم تهرانم و مأمورا دنبالمن. یه دختر کوچیک ده یازده ساله‌م همراهم بود که هیچ تصوری ندارم کی میتونست باشه یا کی بود. اصلا چرا همراه من بود... پشت سطل آشغال سر یه کوچه بن‌بست پناه گرفتیم نفسمون تازه شه. دیدم راهی نیس دختربچه رو بلند کردم گذاشتم داخل سطل درشم بستم که پیداش نکنن خودمم منتظر شدم تا بیان ببرنم که اومدن منتها دیگه خوشبختانه بعدش بیدار شدم. 

اشکال نداره این روزام میگذره

امیدوار باشیم که سال نوی میلادی برای هممون خوش‌یمن خواهد بود. 
شاید که خدای رنگین‌کمان امسال برایمان بخواهد...