یلدای امسال انار و هندونه نداشتیم. دور همیای مهربونانه نداشتیم. عوضش چیزی که زیاد داشتیم و داریم خون دل و خون جگره. هندونه و انار نداشتیم عوضش تا چشم کار میکنه سنگفرشای خونی و حوض خون داشتیم. جمعهی خونین داشتیم. هر روز هفته، هر ساعت شبانهروز گوله و باتوم و شوکر و گاز فلفل، بازداشت، شکنجه، اعترافات نمایشی و اجباری داشتیم. صورتمون دیگه نه با سیلی که از گریهی خون سرخه. امسال یلدا کرسی نه، داااااغ دل داشتیم. امسال بیشتر از همیشه داغداریم. داغ فرزندان وطن... داغ مهسا و نیکا و حدیث و سارینا و غزل... داغ یلدا. داغ مردان نیکسرشت سر به دار، داغ محسن و مجیدرضا، محمدمهدی و محمد حسینی. داغ کودکان به خون خود خفته، داغ محمد اقبال و کیان و هلن و مونا و سها و اسرا...
باری یلدا یادآور پایان تاریکیهای به ظاهر بیانتهاست و ارمغانش امید به روشناییهاست!
امسال اگر دور هیچ سفرهی یلدایی جمع نشدیم؛ چون دلمون خوش نبود و چون روزگارمون بسی بیش از پیش ناخوش بود، در عوض بیفراخوان همه به میدان آمدیم تا کنار هم باشیم. نه تنها از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب ایران، بلکه از سراسر این کره خاکی، هر کجا و هر کس که نشانی از ایران در دل داشت آمد تا زن زندگی آزادی را با هم فریاد کنیم...
محض یه دلخوشی کوچیک به بهونه یلدا، حالا که بعد از اینهمه سال ظاهراً بالاخره یکی شدیم برای هممون یه فال مشترک گرفتم.
این شما و این حضرت لسانالغیب :)