دمای توی خونهم شده بود 12 درجه و خیلی اوکی و راضی بودم تا اینکه یادم افتاد دمای داخل ایگلو یا همون خونههای یخی اسکیموها بعضا تا ۱۶ درجهم میرسه:)))
یلدا
یلدای امسال انار و هندونه نداشتیم. دور همیای مهربونانه نداشتیم. عوضش چیزی که زیاد داشتیم و داریم خون دل و خون جگره. هندونه و انار نداشتیم عوضش تا چشم کار میکنه سنگفرشای خونی و حوض خون داشتیم. جمعهی خونین داشتیم. هر روز هفته، هر ساعت شبانهروز گوله و باتوم و شوکر و گاز فلفل، بازداشت، شکنجه، اعترافات نمایشی و اجباری داشتیم. صورتمون دیگه نه با سیلی که از گریهی خون سرخه. امسال یلدا کرسی نه، داااااغ دل داشتیم. امسال بیشتر از همیشه داغداریم. داغ فرزندان وطن... داغ مهسا و نیکا و حدیث و سارینا و غزل... داغ یلدا. داغ مردان نیکسرشت سر به دار، داغ محسن و مجیدرضا، محمدمهدی و محمد حسینی. داغ کودکان به خون خود خفته، داغ محمد اقبال و کیان و هلن و مونا و سها و اسرا...
باری یلدا یادآور پایان تاریکیهای به ظاهر بیانتهاست و ارمغانش امید به روشناییهاست!
امسال اگر دور هیچ سفرهی یلدایی جمع نشدیم؛ چون دلمون خوش نبود و چون روزگارمون بسی بیش از پیش ناخوش بود، در عوض بیفراخوان همه به میدان آمدیم تا کنار هم باشیم. نه تنها از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب ایران، بلکه از سراسر این کره خاکی، هر کجا و هر کس که نشانی از ایران در دل داشت آمد تا زن زندگی آزادی را با هم فریاد کنیم...
محض یه دلخوشی کوچیک به بهونه یلدا، حالا که بعد از اینهمه سال ظاهراً بالاخره یکی شدیم برای هممون یه فال مشترک گرفتم.
این شما و این حضرت لسانالغیب :)
مصائب جانبی
اونشب یه چیزی نوشت دوس داشتم در جواب بهش بگم الهی دورت بگردم درد و بلات به جون خودم. تو مریض نشو، تو پیر نشو، تو درد نداشته باش، تو فقط خوب باش، من جای تو همه فشارا، همه دردا و مرضا رو... من جای تو، من برای تو، همه چیو دو برابر تاوان و توان خودم تحمل میکنم. من جای تو هم؛ پیر و شکسته میشم، تو پیر نشو، مریض و ناتوان نشو، تو فقط خوب باش... ولی فقط یه دونه از اینا :( براش فرستادم و چیزی نگفتم چون لزومی نداشت واقعاً.