میس یو

من زیاد خواب نمیبینم چون یا انقدر قبلش خسته‌م که باید توی اون مدت کوتاهی که میخوابم خیلی عمیق بخوابم تا دوباره ریکاوری شم یا انقدر سبک میخوابم که تقریبا بیدارم و هر لحظه آماده‌م که پاشم به کارم ادامه بدم. بنابراین فرصت خواب دیدنی که بعدش یادم بیاد زیاد برام پیش نمیاد. اما از وقتی مادربزرگمو از دست دادم خیلی خوابشو میبینم. خواب میبینم که زنده‌ست و حالش خوبه و انقدر خوابام شفافه که وقتی بیدار میشم هر بار باید از نو یادم بیفته که مامانی از بین ما رفته، دیگه نیست و باور کنم که بغلشو، صداشو، خنده‌شو، بودنشو فقط توو خواب میتونم دوباره تجربه کنم...
خیلی حس بدیه. هر بار انگار تازه خبرشو شنیدم. 

اینو تعریف کردم صرفاً در کاتیگوری شرح احوالاتم ولی حالا که چند دیقه‌ای فرصت نوشتن دارم میخوام ازش بعنوان مقدمه سوءاستفاده کنم و در ادامه براتون یکی از رازهای آدما رو فاش کنم. همین آدمایی که هممون هر روز باهاشون سر کار داریم. و بعد میخوام نتیجه بگیرم و ازتون بخوام حدالامکان کمی بیشتر هوای اطرافیانتونو داشته باشین. 
آدمها گاهی از بیرون به نظر نمیرسه ولی دردهای نهفته‌ای دارن که همونا باعث میشه گاهی در جواب رفتارها یا حرفای ما، واکنش قابل انتظار یا معمولی رو که باید، از خودشون نشون ندن. به نظر ما که از دردهای اون آدما خبر نداریم رفتارشون یا جوابشون شاید نامنصفانه یا اشتباه باشه ولی تحمل بار دردهای سنگین و همیشگی یا تکراری دهن آدمو سرویس میکنه و بسته به بالا پایین بودن ظرفیت و آستانه‌ی طاقت هر کسی دیر یا زود آدمو میترکونه و وادار میکنه تو یه شرایطی غیر معقول و غیر معمول واکنش نشون بدن. 
اگه آدم در برخورداش کمی صبورتر و مهربونتر باشه و از خودش درک متقابل نشون بده، زندگی بهتر و راحتتری خواهد داشت، کمتر از دست آدما عصبانی میشه و کمتر بهشون حس تنفر پیدا میکنه. 
آدم یه بار که یکیو از دست میده، غصه میخوره و شاید برای همیشه یه قسمتی از وجودش غمگین و عزادار باقی بمونه ولی اینکه این از دست دادن هی برای آدم به هر دلیلی تکرار شه خیلی بدتره.
مثلاً زنی که همسرشو یا مردی که زنشو از دست داده ولی هر بار که بچه‌شونو نگاه میکنه توی صورتش یا هر کدوم از حرکاتش انگار که همسرشو توی اینه دوباره میبینه، به مراتب تحمل مرگ همسرش براش سختتر و دردناکتر از بقیه‌س. 
یا کسی که از عشقش جدا شده ولی همچنان همه جا توی واقعیت و خیال میبینتش و خاطراتش هی خودبخود توو ذهنش دوره میشه به مراتب سختتر با درد جدایی کنار میاد تا کسی که عشق سابقشو از همه جا حقیقی و مجازی بلاک کرده و امکان دیدن و خبر رسیدن ازشو به کمترین میزان ممکن رسونده. یا کسی که به زور به عقد کسی درومده یا بهش تجاوز شده و حاصل اون تجاوز یه بچه شده و اون آدم قبول کرده که بچه گناهی نداره و مسئولیتشو پذیرفته و سعی میکنه دوسش بداره ولی هر بار که میبینتش یاد درد و زخمی که لحظه‌ی تجاوز متحملش شده میفته، اون آدم هر لحظه خیلی بیشتر از من و شمایی که از این دردا نداریم، انرژی مصرف میکنه تا بتونه به زندگیش ادامه بده.
بچه‌ای که توو خونواده‌ای بزرگ شده که دائم کتک خورده و محبت ندیده، زنی که از طریق پدر برادر یا همسرش دائم تحقیر و سرکوب شده یا میشه همینطور. کسی که توو مدرسه معلما همیشه تحقیر و تنبیهش کردن، دختر یا حتی پسری که بهش تجاوز شده و از ترس یا شرمش نتونسته حتی با کسی در موردش حرف بزنه، خواهر و برادری که دائما با خواهر برادر باهوشتر یا رامترش مقایسه شده حتی. یا کارگری که دائم جلوی رئیس جوان و متمولش تحقیر شده و میشه، حقوقشو ندادن یا نمیدن و او به ناچار و دائم جلو زن و بچه‌ش شرمنده‌س، کسی که زورش نمیرسه حقشو بگیره، حرفشو بزنه، طبق اعتقادش زندگی کنه، کسی که ناخواسته یا به خاطر یه شرایطی یه موقعیتی یه اشتباهی یا حتی به خاطر یه شهامت یا معرفتی که یه جا به خرج داده زندان رفته، شکنجه و شکسته شده و کس و دادرس نداشته همینطور، کسی که عاشق شده و از دست داده،  کسی که خواسته و نتونسته و و و...
اگه یادتون بود و انرژیشو داشتین سعی کنید کمی با اطرافیانتون مهربونتر باشید. مطمئن باشید خوبیهاتون در قالب‌ها و در موقعیتای مختلف مثل یه بومرنگ به خودتون برمیگرده.

متأسفانه

زندگی فیلم هندی نیس که بارون بیاد همه چی درست شه یا همه به هم برسن، هپی اند شه. 

# یاداوری


این داستان نیازهای عجیب

نیاز ابراز دارم. ینی دوس دارم برم بهش بگم دوسش دارم. دلم میخواد برم بهش بگم تمام ذرات وجودم میخوادش. بگم هیچ حسی بیشتر از مردنم براش ارضائم نمیکنه.
نمیخوام هیچی بگه. نمیخوام هیچ کاری کنه. نمی‌خواهم حتی اتفاقی بیفته. فقط نیاز به ابراز دارم. 
دلم انقدر براش تنگه که اصلا قابل وصف نیس :(
شاید بپرسید خب کی جلوتو گرفته برو بهش بگو ولی باید عرض کنم که آدم وقتی کسیو ترک میکنه دیگه حق نداره هواییش کنه. زخمای دل خیلی خیلی حساسترن از زخمای تن و نباید از روی خودخواهی و هوس انگولکشون کرد.

همگی بگید ماشالا

نوشته «این تعداد حال مساعد بدی دارند»!
اینم وضعیت ادبیات و خبرنگاری و گزارشگری عزیزان اینور آبه. 

پ.ن. یه روز از دست همشون روانی میشم اه اه آدم انقدر بی‌سواد و بااعتماد به نفس آخه؟

اینجا یک وبلاگ کاملاً شخصی ست

ضمن تأکید بر اینکه بنده هیچ جوابی به هیچ احدی ولو خود خدا بدهکار نیستم عرض میکنم وحشی‌های عزیزم که فحش گذاشتین و نوشتین رفتی پارتی و خوشگذرونی و یه سری چیزایی که دلم نمیخواد حتی تکرارشون کنم... رفته بودم توو کما و حال خوبی نداشتم، بر که گشتم توو دنیای گهتون، بچه‌ها خوشحال بودن نمیخواستم بزنم توو ذوقشون. خوبم کردم. بعدشم  کسخلید انقد نفرت توو وجودتون گوله شده یا وقتی انقد با من خصومت دارید میاید اینجا؟ چرا اصلا اینجا رو میخونید؟ اون بغل یاداوری کردم خدمتتون که هیچ مجبور نیستید مطالعه بفرمایید! دفعه‌ی بعدم زر زیادی بزنید ایمیلمو دی‌اکتیو میکنم مجبور شید خفه شید. حواساتونو جفت کنین اینجا آشیونه من و گنجیشکامه. واسه غریبه‌ها جا نداریم.