یه بارم از ساعت خوابش خیلی گذشته بود، فیالواقع فقط بیدار بود چون منو تمام روز ندیده بود و دلش نمیومد حالا که هستم بخوابه. انقد فشارم داد جیشم گرف گفتم میرم مسواک الان میام. رفتم اومدم دیدم با چشای پفالود قرمز منتظر نشسته لبه تخت که مبادا در انتظار خوابش ببره. گفتم خب هم مسواک زدم هم جیش کردم؛ همه انرژیای باقیموندهشو جمع کرد یهو خیلی محکم گف نوش جونت عشقم :)))
هیچی دیگه از شدت اشتباهی که کرده بود خوابش پرید حالا من میخواستم بخوابم و اون بیدارِ بیدارِ بیدار شده بود فلذا بقیهش دیگه خوصوصیه خخخ