بحدا

هی خیلی میخوام بت بگم احساس میکنم بی تو میمیرم ولی خب از اونجایی که دارم میبینم نمیمیرم نمیگم دیگه. ولی شاید حالا یه روز بمیرم. شاید مردن تنم هنگ کرده. شاید هنگش یهو وا شه. شاید. کاش. امیدوارم.

آخ آخ آخ ...

اره این تیکه‌شم دوس دارم


یه معجزه

منتظر یه معجزه‌ام. من خدا نیستم ولی معجزه زیاد کردم. معجزه‌های خووووب. اما حالا یه مدتیه ـ مدت زیادیه ـ منتظر یه معجزه‌ام. معجزه‌ای که خودم نکنم. معجزه‌ای که خودش بشه. 
الان مشکل مغز شما اینه که چرا معجزه نمیکنم که معجزه شه؟
چون اعجازندمو گم کردم.

از اون لاحاظ

+ برمیگردی؟
ــ  نمیتونم
+ چرا؟
ــ  نمیتونم
+ چرا؟
ــ  نمیدونم چطوری برگردم
+ ینی چی؟ برگرد دیگه
ــ خب وقتی نرفتم چجوری برگردم؟

هوم

+ بخواب من بیدارم.
ــ  ممکنه بیدار شه؟
+ ممکنه 
ــ  اگه نشه؟
+ خواب مونده دیگه
ــ  ینی برمیگرده؟
+ بستگی داره رفته باشه یا نرفته باشه
ــ  کاش نرفته باشه
+ هوم

خب نخواب

+ قرص بدم بهت؟
ــ نمیتونم
+ چرا؟ حامله‌ای؟
ــ نمیتونم. نمیتونم. نمیتونم
+ چی کار نمیتونی بکنی؟
ــ بخوابم

+ / _

+ فک میکنی چن وقته نخوابیدم؟
ــ چمیدونم
+ چن ساعت چن شب چن وقت؟
ــ تو حالت خوب نیست. اِ...
+ چن وقت؟
ــ نمیدونم. داد نزن. چرا نخوابیدی؟
+ چون نمیتونم
خوبم
خوب نیستم
خوبم
خوب نیستم
خوبم
خوب نیستم
خوبم
خوب نیستم
خوبم
خوب نیستم
خوب نیستم
خوب نیستم
نیستم دیگه. خوب نیستم. چرا فک میکنید خوبم؟ نه آدم خوبی‌ام، نه حالم خوبه. 
اینکه هیچکدومشونم هیچی یا هیشکی نمیتونه عوض کنه بدترین بدیش نیس.
اینکه همه اشتباه میکنن؛ اینکه من واقعا خوب نیستمه. 

ه ه ه

+ مجبوری همیشه راست بگی؟
ــ بضی وقتا یادم میره نگم

ـــــــ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

+ حالا دیگه حالت خوب شد؟
ــ (حال من خوبه اما تو باور نکن// هان؟ چرا بضی چیزا بضی وقتا یهو انقد بی معنی میشن؟ عوضی میشن؟ ینی چی این؟)
+ها؟
ــ حال من که همیشه خرابه . . .

رسمش

بعد خب کسی که کارش خوب کردن حال بقیه‌س معلومه که حال خودش همیشه بده، چون مث جاروبرقی دائم همه انرژیای منفی و کثافتای روحی بقیه رو توو خودش میکشه و قورت میده. منتها کسی نمیفهمه چون همه وقتی به اینا میرسن انقد مشغول خودشون و خالی کردن خودشون از غم و درد و مرض و غر و ناراحتیاشونن، که دیگه فرصتی برای توجه به این جاروبرقیا ندارن. اگه فرصتم داشته باشن ضرورتی نمیدونن که توجهی بکنن چون مث اون یکیا کارشون که نیس. کار اینا خوب بودنه. خالی کردن خودشون و خوب شدنه! 
فقط نکته‌ای که هس و کسی، حتی خود جاروبرقیام اغلب حواسشون بهش نیست اینه که اونام مثل همه‌ی بقیه یه ظرفیت مشخصی دارن و یه روز دیر یا زود کیسه‌شون پر میشه و اون روز هیشکی نیس و اگه باشه هم حاضر نیست که کیسه‌شونو براشون عوض کنه. چرا؟ چون اونا که مث اینا نیستن، خودشونو علی‌الخصوص واسه خاطر دیگران حتا در معرض گرد وغبار احتمالی هم قرار نمیدن، چه برسه به اینکه بخوان به یه جاروبرقی با کیسه پر نزدیک شن. کیسه عوض کردنم که دیگه کلاً هیچ . . .
آدما اینطورین دیگه. انقد همیشه همینطور بوده که رسمش همین شده. بعله.

سع

بله نبودم. خیلی وقته ننوشتم. حواسم هس. حواس من همیشه به همه و همه چی هست. نبودم چون خوب نبودم. الانم نیستم. ولی میام مینویسم. بینتون اکثر اونایی که اینجا ننویسم نگران میشن سراغمو گرفته‌ن، اونائیم که حرف نزدیم خبر نداشتن ازم، خیالشون راحت باشه طوریم نیس. بقیه‌ای‌ام که تخمشون نیس هم که خب به بتخمم :)) خلاصه برمیگردم. درفتمم پره از نیم جمله‌هایی که توو این مدت حال و حوصله و جون نوشتن کل پستشو نداشتم. همه رو مینویسم براتون. همین چن هفته ی اینده یه کاریش میکنم. مهربون باشین با هم. با خودتون. نذارین گرما و الودگی بیش از حد هوا خونتونو به جوش بیاره جوری که بیخودی سر چیزای بی‌ارزش هی با هم و همه دعوا کنین. منم دوستون دارم تازه. 

خوابم نمیبرد نمینوشتم

بله نصف شب بیدار شدم که بیام بنویسم ملت داغونی هستیم. هستیم دیگه آقاجان. هستیم. خیلی داغونیم. خیلی. خیلی. خعلی.