:)

منبع نداره نمیدونم نویسنده‌ش کیه و متنش از کجا اومده ولی بسیار بسیار دلنشینه و برای بعضیاتون حتما قابل درک.

« پسرک گلفروش جلوی خانومی رو گرفت و گفت تو رو خدا يه شاخه گل بخر. در حالي که زن گل رو گرفته بود و داشت پولشو میپرداخت پسرک گفت چه کفش هاي قشنگي داريد! زن لبخندي زد و گفت خیلی قشنگن نه؟ برادرم برام خريده. دوست داشتي جاي من بودي؟ پسرک بي هيچ درنگي گفت: نه، ولي دوست داشتم جاي برادرت بودم تا براي خواهرم کفشای به این خوشکلی ميخريدم …»
اشتباه 
       میکنیت
خیلی دنیای ساده‌تر و زندگی آرومتری داشتیم اگر آدمها کمتر دروغ میگفتن و کمتر دلشون میخواس دروغ بشنون. 

هوم

+ خوبی؟
ـ  نع
+ چته؟
ـ  نع

دریای دوسداشتنی

معمولا عاشقه

کسی که خطر میکنه که با چشای بسته از لبه‌ی پرتگاه بگذره
کسی که میدونه احتمال سقوطش بیشتر از عبورشه
کسی که رولت روسی بازی میکنه و رو برد حریفش شرط میبنده
کسی که نه فقط رو منطقش که رو همه‌ی مرزای خودش پا میذاره
کسی که بردن بلده ولی طوری قمار میکنه که ببازه

^_^


این عکس مال این پست بوده منتها اون موقع گم بوده الان پیدا شده :)

:|

+ چته؟
ـ  میترسم
+ از چی؟
ـ  نمیخوام بگم

ته ته ته کرار مکروه تاریخ



یادمان باشد یادشان باشد که عاشورای ما خونین‌تر بود و بدون شک خون هیچ احدی در هیچ برهه‌ای از تاریخ از خون ملت ایران و در هیچ قیامی رنگین‌تر نبوده.
عاشورا در عاشورا به پا کردند اما یادشان یادشان یادشان باشد که ایران کربلا نیست. 
یادمان باشد یادشان باشد ما ریشه داریم و با رویش ناگزیر جوانه خدای را هم یارای مقابله نیست.
یادمان یادمان یادشان باشد ما اهل ِ . . . ما نااهل نیستیم یارمان تنها بماند.

پ.ن. شام غریبان یاد بچه‌های (هنوز) در بند باشیم و حواسمون باشه به پدر مادرای داغدار یا چشم به در و دل‌نگران . . .

ها

طبق تقویم فردا عاشوراس

آستانه انفجار

جانداری هستم که چیزی رو توو دلم نگه نمیدارم یا همون موقع میگم تکلیفشو مشخص میکنم یا اگه نمیگم یا اصن برام مهم نبوده ناراحتم نکرده اذیتم نکرده و غیره یا کرده اما قادر به فراموش کردنشم. تاکید میکنم نگفتم گذشت کردن و بخشیدن گفتم فراموش کردن! مهمه. و فرق دارن با هم. 
این ینی چی اونوخ؟ ینی بر عکس خیلیای دیگه خطاها و بدیای ملتو هی توو خودم جمع نمیکنم بریزم رو هم، توو دلم نگه دارم هیچی نگم نگم نگم تا اینکه یه روز دیگه به ناچار بلکه به تلنگری حتی، منفجر شم. 
توجه کردین؟
با این اوصاف ـ منصفانه حق بدید بم ـ خیلی خیلی خیلی خیلی تاکید میکنم خیــــلی احتمالش کمه و کار سختیه که کسی بتونه به جایی برسونتم که یه روز چشامو وا کنم یا گوشامو حتی و به این نتیجه برسم که دیگه نمیتونم تحمل کنم.
خب. همین دیگه. میخواستم بگم با این حال پیش میاد. البت تا حالا آدمای خیلی خیلی خیلی کمی به این مهم نائل اومدن که جا داره واقعا بهشون تبریک گف به هر حال موفق شدن منو به جایی برسونن که نتونم ادامه بدم دیگه. ماشالاه بهشون. زنده باشن ایشالاه. صلوات به پشتکار و حجم انرژیاشون. بله.


:)

چقدر انیمیشنای این آقای حمید سحری خوبه
من با تو

پ.ن. اینم قشنگه ولی نقاشش یکی دیگه‌س
اومد توو زندگیم :)

سلامتی اسمارفا


^_^


0_0


پیشپیشپیششش

بعد امروز خیلی دلم میخواس ینی خیلی بیشتر از همیشه دلم میخواس یه بچه گربه داشته باشم ولی خب دیگه . . . آدم هر چی دلش میخواد نمیشه که. 

بد شد

قاعدتا وقتی آدم حس میکنه که آدم بدی شده ـ در بهترین حالت اگه خیلی واقع‌بین و درست‌پندار باشه ـ  فرصت زیادی تا وقتی که حسش به واقعیت تبدیل شه نمونده. دیروز تمام روز توی بیمارستان عصبانی بودم و انقد خسته و بی‌حوصله که نه میخواستم نه میتونستم خشممو سرکوب کنم. یکی ازم پرسید باید بمیرم؟ گفتم همه باید بمیرن. یکی کور بود و پیر بود و اسهال داشت. با جیغاش تمام بخشو گذاشته بود رو سرش. سرش داد زدم گفتم تا ساکت نشی کسی رو نمیفرستم سراغت. به یکی که لفتش میداد از جاش تکون بخوره تا معاینه‌ش کنم گفتم هر وقت تونستی تکون بخوری برمیگردم و رفتم درم پش سرم بستم. سر پرستاری که اسم دو تا مریضو قاطی کرده بود داد زدم گفتم آدم چقد باید احمق باشه؟ یکی گف دارم از درد ضف میکنم بهش مسکن دادم گفت نمیخوام بدون هیچ حرفی قرصو انداختم توو سطل اومدم بیرون از اتاق. سر کاراموزی که یه هفته‌س میاد بیمارستان غر زدم که چرا منگی و کارتو مث آدم انجام نمیدی؟ و خیلی چیزای دیگه. عصبانی بودم. کسی رو به ناحق دعوا نکردم ولی حق هیچ کدومشونم نبود که دعواشون کنم. شب که لباسمو داشتم عوض میکردم بیام خونه دیدم چقدر راحت میشه بد شد. دیر شده بود کاریش نمیشد کرد و نکته‌ی آزاردهنده این بود که اگه میشد چی؟
+ هویج؟
+ نه؟
ـ 
+ خرت خرت خرت
اصن فقط من میدونم
شما نمیدونید که ولی من میدونم. 

زت زیاد

شاید باید برگردم به دوران یادداشتهای روزانه نویسی با قلم و کاغذ. یا به دوران سکوت. سکوت بهتره فک کنم. کلا نباس حرف بزنم. همینجوری فقط باید نیگاتون کنم پلک پلک بزنم که فک کنید آخی چه فرشته‌ای :)) البته ترجیحم بر اینه که نه تنها کلا حرف نزنم بلکه اصلا کلا بمیرم که نه دیگه حرف زدنم نه دروغ نگفتن و اینام و نه بودنم احیانا و انشاعلاح کسیو اذیت کنه. ولیکن نمیشه دیگه. نمیشه. نبودنمم خودش نوعی اذیته. همون سعی در خفه بودن بهتره فعلا.

ملت چرا انقد عصبانیَن خو؟

بعد این دیسپلی گوشیم خرابه کسی برام توو واتز اپ و وایبر و غیره پیام مینویسه نمیبینم ولی نمیتونمم دی‌اکتیوشون کنم به همون دلیل که پیامارو نمیبینم. شماره هایی که سیو کرده بودم هم به همون دلیل نمیتونم ببینم. فی‌الواقع تنها کاری که میتونم بکنم اینه که کسی بهم زنگ میزنه شانسی دستمو بکشم رو صفه‌ی گوشی و جوابشو بدم. هیچی دیگه کارم به جایی رسیده که به آدمایی که نمیشناسمم برمیخورم منتظرم فش بدن که چرا جواب ما رو نمیدی فلان فلان ِ بی مرفت

برقا رف

بعد سوالم این نیست که آیا خوشبختم میکنه سوالم اینه که . . .

نع

حال بد میدونید چیه؟
نمیدونید میدونم

فریدون

انسان بود و بی‌نهایت دوستداشتنی. تجلی جسارت در گفتار و جذابیت در حرفه‌.
هم متولد ماه مهر :)

بوس به همشون حتی.

گفته بودم که ماه مهر پر از موهبته؟ موهبت هبوط آدمهای بسیار بسیار دوسداشتنی یکی پس از دیگری بین باقی آدمها.

هیچ خاطرتان هست؟

گاهی خیلی یاد کسری میفتم . . . کاش خبری ازش . . . کاش خوب . . . :(((

پ.ن. رفیق بودیم وقتی که بردندش.
پ.ن. نارفیقانه سکوت کردیم. 



^_^

خوابش میبره خرخر میکنه،  یه خرده بعدش بیدار میشه به من که بیدارم و دارم مثلا کتابمو میخونم میگه سرتو درست بذار :|

:((

دیروقت بهش مسیج دادم دیدم جواب داد. گفتم چرا تا الان بیداری؟ یه چی گف توو مایه‌های اینکه قلبم تن تن داره میزنه بیقرارم ناارومم یه همچی چیزائیو خوابم نمیبره. من خسته بودم قبل از اینکه جوابشو بدم خوابم برد ولی تا خود صب هی خواب دیدم بهش میگم بیا بغلم آروم شی که بتونی بخوابی. بعد میاد بغلم انقد آروم میشه که خوابش نمیبره کلا میمیره. 

خیلی

یه اعتقادات سر سختیم دارم در این زمینه که آدم باید لغاتو درست و به جا به کار ببره. علی‌الخصوص صفات و القابو. حتی تعارفاتو. یه مثال ساده‌ش اینه که مثلا آدم نباید به کسی که "فکر میکنه" واقعا مث نفسشه حتی، بگه نفسم. ممکنه طرفو خیلی دوس داشته باشه ولی در چه حد؟ یا قربونت برم حتی؛ در شرایطی که آدم حتی حاضر نیس واسه طرف سبزی خورد کنه چه برسه به اینکه جونشو فداش کنه! خیلی بده که آدم مجبور نباشه و دروغ بگه میدونید؟ خیلی. 

درست شد

توی هاردم دنبال یه چیزی میگشتم که یهو چشم افتاد به فلودر عکساش. دیدم اسمشو با یه میم مالکیت تنگش سیو کردم. هیچی دیگه میمشو از ته اسمش ورداشتم. 

هوم

پنجره باز بود صدای همسایه روبه‌روئیمون میومد که داره با همسایه بالائیمون از توو بالکنشون حرف میزنه. یه پیرزنه ملوس که با شوهر پیرش توی خونه‌ی گندشون بی سر وصدا و تنها زندگی میکنن. صداش بغض‌الود بود و شاکی. داشت میگف شوهرش بیمارستانه و حالش ظاهرا خوب نیست ینی در بستر مرگه. شاکی بود از دست پرسنل بیمارستان و دکترا. میگف وقتی بعد از کلی بدو بدو یه دکتری رو گیر اورده که ازش حال دقیق و وضعیت شوهرشو بپرسه یه جوری بهش جواب دادن که انگار چون پیره پس اونقدرام اوضاش مهم نیس! و من بهتر از هر کس دیگه‌ای میدونستم، احتمال اینکه پیرزن حرفای دکترو درست فهمیده و تعبیر کرده باشه، چقدر زیاده. 
یه روزی وقتی رشته‌مو انتخاب کردم یه آرمان داشتم و یه عینک خوشبینی. قدّ یه کوه استواری و ایمان به اینکه میتونم . . .
حالا؟ فقط پنجره رو بستم که بیشتر از این از خودم شرمنده نشم. 

دلم واست ممممم . . . ^_^

ایناهاش پیداش کردم این یه آهنگ هندیه. بعد تنها جمله‌ای که ازش میفمم همون تیترشه ولی خب فک کنم همون کافی باشه. میگه که my dil goes mmmmm. دلتون تالا واسه کسی ممممم رفته؟ :))) دل من رفته. همینجوری سر خود و بی‌منطقم رفته کرّه خر. 

;)

بعد مثلاٌ من یه چیزی میبینم یا میشنوم یا برام اتفاق میفته یا یه آهنگی فیلمی خوابی خاطره‌ای چیزی باعث میشه یاد یه چیزی یا چیزایی بعضا حتی کسی یا کسایی بیفتم و بیام اینجا یه چیزی در موردش بنویسم ولی قرار نیس شما فکر کنید اینا همش اوضاع زندگی شخصی و خصوصیه من در همون آنه که.  

هس دیگه

آدم باید بتونه ابراز عشخ کنه. مثلا یارو عشق از صداش شُرشُر میکرد داشت میریخت ولی نمیتونست بگه چقدر عاشقه. خب خیلی غمگینه این. نیس؟

تعف

نزدیک ایسگاه اوتوبوس منتظر رفیقم واستاده بودم، یه زن ایرانی با زنبیل خریدشم اومد واستاد توو ایسگاه پیش بقیه‌ی آدمای منتظر. تا رسید شروع کرد با پسر جوونی که بغلش ایستاده بود به حرف زدن. ازش پرسید ایرانی هستی؟ پسره که ملوم بود زیاد حوصله‌ی صحبت کردن نداره گفت نه ولی این گیر داده بود که حتما باهاش سر صحبتو وا کنه و موفقم شد. پرسید کجایی هستی و پسره فقط آروم گفت سوریه. زنه شروع کرد از اوضاع سیاسی حرف زدن که پسره حرفشو قط کرد و گفت متاسفم من با سیاست میونه‌ای ندارم. زنه باز ادامه داد و پسره با وقار تمام دوباره بهش گفت عذر میخوام ولی من واقعا علاقه‌ای ندارم در مورد سیاست حرف بزنم. زنه که فرضو بر این گذاشته بود که این پسر از اون دسته بچه‌هائیه که اینجا به دنیا اومدن و بزرگ شدن و چون اینجا حالشون خوبه دیگه خودشونو اینجایی میدونن و از وطن و هموطن و گرفتاریاش بیخبرن و براشونم مهم نیس با پررویی تمام باز ادامه داد و گفت عه ینی چی پسرم؟ کشورته وطنته خونوادته سیاست نیس که فقط. باید بدونی حرفشو بزنی خبر داشته باشی فلان . . . بعد همینجوری که داشت ور میزد و به خیال خودش فک میکرد داره به پسره اوضاع سیاسی سوریه رو توضیح میده پسره یه نفس عمیق کشید یه جوری که انگار میخواست سعی کنه خشمشو کنترل کنه. بعد با همون صدای آهسته و لحن باوقارش حرف زنه رو قط کرد و گفت اشتبا میکنید اینجوری نیست و درستش اینه و اونه و اینطوریه و اونطوریه و انصافا هم حرف مفت نمیزد. ینی حرف زدنش و اطلاعاتش نشون میداد که بسیار هم آگاهه و از همه چیز با خبر. خلاصه بعد از اینکه با دلیل و برهان اما مؤدبانه رید توو تحلیلای عامی زنه. گفت من پدرمو، برادرامو، دائیامو، پسرعموهامو شوهرخواهرمو و سه تا از بهترین رفیقامو توو جنگ از دست دادم. من نه تنها بی‌اعتنا و بی‌اطلاع نسبت به وطنم نیستم، بلکه بیشتر از هر کس دیگه‌ای هم از دردی که بر مردممون رواست خبر دارم. ولی چاره‌ش رو در حرف زدن توو خیابون با کسی مث شما نمیبینم و یه جوری که تابلو نشه اشکاشو قبل از اینکه بریزه رو گونه‌ش پاک کرد.
دختر آلمانی جوونی که بغلشون ایستاده بود و مثل من ناگزیر حرفای اینا رو میشنید وقتی حرف پسره تموم شد با خجالت سرشو بلند کرد و به پسره گفت بابت کسایی که از دست دادی بهت تسلیت میگم. زنک اما حتی شعور همین رو هم نداشت و حتی کوچکترین اثری از احساس شرم هم در چهره‌ش پیدا نبود. 
داشتم با خودم فک میکردم برم بهش بگم دلت خنک شد؟ خوب شد داغ دل بچه‌ی مردمو تازه کردی؟ کیف داد؟ می‌ارزید واسه اینکه حوصله‌ت سر نره و وقت زودتر بگذره برات تا اوتوبوست بیاد، اینجوری برینی توو حال کسی؟ حالا که کارتو کردی لاقل برو گم شو دیگه مریض. 
اتوبوس اومد. همه سوار شدن جز پسره و من. رفیقم بدو بدو اومد سمتم. دستمو گرفت و تریف‌کنان منو همراه خودش برد. دیدم که پسره فقط نشست روی نیمکت و سیگارشو روشن کرد. 

پوف

از مال دنیا چار تا کتاب داشتم از خیر اونام گذشتم. هر کار میخواین بکنید باهاشون. ما از دلمون از آدمایی که خاطرشونو میخواستیم گذشتیم، کتاب که دیگه قابلی نداره

خیلیم خوب

بهم گفته بود یه فیلمیو ببینم چون یکی از دخترایی که توش بازی میکرد شبیه یه کسی بود که میشناسمش. بعد اینجوری بود که دختره ـ اون دختره نه یه دختر دیگه ـ  گذاشته بود همینجوری یهوئی رفته بود، پسره‌م درب و داغون شده بود. بعد از یه مدت دختره باز همینجوری یهویی برگشته بود انگار نه انگار که طوری شده. بعد پسره اول هی سعی کرد خوشال باشه و ادامه بده و اینا بعد ولی رسید به یه جایی که دید فایده نداره برا همین برگش به دختره گف میدونی من خیلی عاشقت بودم ولی نمیشه از همونجایی که گذاشتی رفتی دوباره ادامه بدیم. دختره‌م از ماشین پیاده شد رف. اون یکی دختره‌م واقعا شبیه اونی بود که به خاطرش فیلمو دیدم. هیچی دیگه همین. 

بقیه‌ش باشه بعدا دیگه. الان نمیتونم بنویسم. شبتون بخیر

:'(

ابی جان واقعا مچکرم. هیچ فک نمیکردم آهنگ حبستم ویدیو داشته باشه که خب اشتباه میکردم و جریمشم این بود که الان با دیدنش نابود شم. بازم مچکرم

میدونی

بعدش عطرت هنوز توو جعبه‌س

من vs همه‌ی دنیا :))

الویس پریسلی یه فیلمی بازی کرده اسمش فک کنم follow that dream باشه. خیلی سال پیش دیدمش اما امیدوارم حافظه‌م اشتبا نکنه. توش یه دختری هس که اینو دوس داره و وقتایی که جفتشون بیکارن به این جدول ضرب یاد میده. بعد یه اتفاقایی میفته اینو دادگاهی میکنن و برای اینکه ثابت کنن این خیلی آدم کسکشیه به جز اتهاماتی که بهش میزنن یه روانشناسم میفرستن سراغش که از این یه تست IAT میگیره. از این تستا که این یه لغت میگه اون اولین چیزی که به ذهنش میرسه در مقابلش میگه. بعد الویس در مقابل لغت عشق میگه یک یکی یکی، دو دو تا چار تا، سه سه تا نه تا! روانشناسه که از هر موقعیتی میخواد استفاده کنه تا این کلانتر ساده‌ی بیگناهو محکوم کنه از این جواب الویس این تعبیر و تحلیلو ارائه میده که عشق برای این مرد حساب کتابه. سود و ضرره. نه احساس و خوبی و عشق و فلان. که خب آنچنان تحلیل غلطی‌ام نیس ولی مسئله‌ای که هس اینه که ایشون چون پیش زمینه الویسو نمیدونه و دلیل جوابش به این سوال، با این کلماتو نمیدونه؛ بهترین و حاذق‌ترین روانشناس، سایکوآنالیست یا روانپزشک کائنات هم که باشه بازم قااااادر نیست همچین موردیو درست تحلیل کنه!
اینه که خوش ندارم گنجیشکام یا ریفیقام خدای ناکرده پیش غریبه‌ها سفره دلشونو وا کونن.


پ.ن. البته جریان داستان یه چیز دیگه‌س ولی خب من فقط همون قسمتی رو که برای حرفم لازم داشتم بی حاشیه و جزئیات در مختصرترین حالت ممکن تریف کردم. 

همین رستاک خودمون

احساسِ خوبی نیست اما این اواخر
حس می کنم پیشِ تو امـنیت ندارم
بیهودگی قد می کشه با من کماکان
از بس برای تو اهمیت ندارم
وقتی تو هرشب قهرمانِ قصه میشی
من دیــر یا زود آخرش باید بمیرم
دستاتو دورِ گردنِ من حلقه کردی
تا حسِ جون کندن رو راحت تر بگیرم

ر.حلاج

پ.ن. مصرع آخرترشم لابد این بوده: منتها من هی نمیمیرم . . .
پ.پ.ن. موافقم.

لبخند وسط یه خروار یأس

نوشته عکستو باید بذارن توو لیست سلاحای کشتار جمعی سازمان ملل

پوف

چقدر از این مردا ـ مردا که فقط نه، کلا آدمای اینجوری بدم میاد. کاراکتر کیلیپش منظورمه صرفاً.
خب بابا یکی دوووووسِت داره، تو ام که دوسش داری، چرا تلخی میکنی؟ چرا میذاریش میری؟ چرا نمیفهمی دوسِت داره؟ چرا دنبال یه راهی میگردی خودتو بیشتر بگایی؟ چرا نمیتونی خوشبختی رو باور کنی؟ چرا چشاتو به روی قشنگیاش میبندی؟ 
پ.ن. نخیر به خاطر مخاطبش و از روی فداکاری نیس. از روی تلخی و بدقلقیه. از روی ترکیب خودشیفتگی و خودآزاریشه. از روی حماقت و بی‌رحمیشه. از روی خودخواهیه. از روی لجه. لج. لج با خودش و عشقش.

هار هار

دست خودم نیس دست خودشه

نرگس

شیشه‌ی عطر narciso rodriguez و که میبینم یاد گلای نرگسی میفتم که همون سال لنتی هفتادوهش از "گلی" سر چارراه برام خرید و دخترم نرگس که خیلی وقته هیچ خبری ازش ندارم

همین دیگه

یه کاغذم پیدا کردم روش نوشته شده بود : آرزوی باهم بودن و بغض 

همونجا

اونجاش که میگه « دیگه با خودت امتحانم نکن » 

یه اسمایلی ترکیبی از غم و بغض و مردن از خوشی مثلا

بعد مامانش ازش پرسیده بزرگترین نعمت زندگیت چیه به نظرت؟ گنجیشکمم نه گذاشته نه ورداشته برگشته گفته اینترنت! بعد از اینکه بهش توضیح دادم مامانش چرا احتمالا ناراحت شده و اینا میگم حالا چرا اینترنت؟ میگه خیلی ساده چون اگه اینترنت نداشتم شری نداشتم.

چیه؟ ینی لطف نبود؟

یکی از چیزای جالبم در مورد خودم، که دارم بهتون لطف میکنم و اینجا براتون بش اعتراف میکنم اینه که از خیلی رفیقام شنیدم "کاش تو پسر بودی میومدی مارو میگرفتی"

استدعا میکنه خب :))

این بود خاطره‌ی من از سحرخیزی حضرت

یه بار دیگه‌م اینو براتون نوشتم ولی الان دوباره یادش افتادم. یهو ساعت چار پنج صبح بیدارم کرد اول با آرامش بعد با داد و بیداد و دعوا که پاشو بریم ساحل بدوئیم. هر چی گفتم بیگی بخواب الان چه وقت ورزشه گف نع که نع. دیگه داش عملا از رو تخت هلم میداد که تسلیم شدم گفتم خب باشه بائا بریم. همین که گفتم بریم یهو دیدم صدای خرخرش بلند شد دوباره :)))

بحدا

هیچوخ نه آینده، نه ته چیزی برام مهم بوده. معدود دفعاتیم که بوده دهنم سرویس شده. دقیقا مث قضیه خواهش کردنم.

بده بهتون اطلاعات میدم؟ اخطار حتی

از همه‌ی میناها و موناهایی که میشناسم بدم میاد. حالا شاید اونایی که نمیشناسم خوب باشن ولی اینایی که من میشناسم همشون عن بودن و هستن. مخصوصا دوتاشون که دوسدختر سابق دو تا از رفیقام بودن. خلاصه هر جا دیدید تا دیر نشده یا در خودتونو بذارید یا در اونا رو. 

ژانر فتیشای عاشقانه

دوث دارم صدای خرخر کسی رو که دوس دارم تا بترکه چش هر آنکه نتواند دید :)))

همینه که هس

میدونم وقتایی که من نیستم  ـ و از یه زمانی به بعد اکثر وقتا نبودم و نیستم ـ خودش مواظب خودشه. بعد هم زورش از من بیشتره، هم سنسور شناسایی خطرش از من قویتره و هم خیلی چیزای دیگه ولی وقتی پیششم وظیفه‌ی خودم میدونم ازش محافظت کنم. اصلاح میکنم مهمترین وظیفه‌ی خودم میدونم ازش محافظت کنم. بله خودشم از بابت اینکه من پسر نیستم بسیار شاکره و خرسند.