پوف

خودتونو که نمیتونم بنوازم بیاین با اینا گوشاتونو بنوازونم:
در اینجا باید عرض کنم قبل از کامل کردن لیست خوابم برده بود و همین الان با تموم شدن بدترین کابوس زندگیم بیدار شدم. دیگه ادامه نمیدم لیستو. چه خوب که خواب بود. . . شبخیر

همین دیگه

یه واقعیتی رو نمیدونید میخوام بهتون بگم. نخیر نمیدونید. من باید بهتون بگم. خیلی دوس دارم براتون شعر و قصه‌ی تازه بخونم ولی . . .

خرچ خرچ حتی

چشام انقد خشکه که اگه میشد براش یه کاریکاتور انیمه‌ی صدادار بسازم موقع پلک زدن براش صدای خرت خرت میذاشتم.

. . .

این روزا واقعا خوب نیستم. اصلا خوب نیستم. درسته اخرین باری که خوبِ خوب بودم مربوط به خیلی سال پیشه ولی خب مدتها بود انقد بد نبودم. واقعا نبودم. انگار روی بلندای برجی ایستادم که نمای پایینش زندگیمه. با اینکه بی‌پروا بلندترین بلندیها رو دوس دارم ولی اینجا واقعا جای خوبی نیست. شاید خبری در راهه. شاید قراره اتفاق تازه‌ای بیفته که خب البته اگر "قرار" بر افتادن چیزی باشه که دیگه اسمش اتفاق نمیشه. شاید زندگیم آبستن حادثه‌ای چیزی باشه. انگار روی لبه‌ی تیغ ایستادم. همه چیز عالیه؛ چیزی شبیه نزدیک به بی‌نظیرِ نسبی حتی! ولی من خوب نیستم. اصلا خوب نیستم. پُرم. سرریزم. شاید دارم پوست میندازم. شاید دارم میترکم. شاید دارم مسخ میشم یا نسخ حتی.  خوب نیستم. اصلا خوب نیستم. 

پ.ن. برای شمایی که دوسم دارید خوبم. دوستون دارم. غصه نخورین نگرونم نباشید. این نوشته‌های من شرح احوالات درونیمه که کاریش نمیشه کرد. نمیشه  و اگر میشد حتما من کرده بودمش. میدونید که اصولا آدم بکنی‌ام. به ضمّ و فتح کاف جفتشم معنی میده. رو این حساب اخماتون نره توو هم. علاوه بر این گذر زمان التیامبخش همه‌ی حسای بده. . .

رنگین‌کمون دلم ^_^

یه روز نگاش کنم بگم مرسی که توو دنیام نور و رنگ پاشیدی

آورین

من میگم شمام بگید بگه نه. خب؟

۳تار

ــ چه سازی میزنه حالا؟
+ همون که سرش تپله!
ــ :|
یک سری مشکلات بسیار زیادی دارم که نمیدونم از کدوم ورشون شروع کنم اصن. علی القاعده ولی ظاهراً از چندی پیش بهترم که دارم اینجا مینویسم. بله. 

ژانر *ی

اینام که به بهونه‌ی "ما نمیخوایم همرنگ جماعت باشیم" مردن مرتضی رو ـ حالا هر کی رو ـ به فلاشون میگیرن یا حتی مسخره‌بازی درمیارن، اغلب حسادت میکنن؛ به ندرت هم از روی جهل اظهار فضله میکنن. کمم نیستن. متأسفانه باید تحملشون کرد. همین یه موردم نیس که. همیشه در صحنه‌ن 

شاید

یه روز یه جا روبه‌روی هم بشینیم، قهوه‌ی تلخی بنوشیم، سیگاری دود کنیم و هیچ حرفی نزنیم. 

میدونی؟

همینجوری که خطابم میکنی دلیلش اینه که نمیخواستم جزو ادمای فقط مجازی زندگیم بمونی . . .

دارم دنبال سیبیلام میگردم

عرض شود خدمتتون که خط اول یه سری عنایات رفقا فقط در طول یه روز:
ـ هستی دایی؟
ـ حله داداش
ـ دیوث جان!
ـ کجایی لامصب؟
ـ با پیک بفرس عمو
ـ خبر از تو آقا 
میام سراغتون. حوصله نداشتم خوب نبودم بد بودم کلا نبودم. واس زندگی استعلاجی زدم شمام بی‌گواهی قبول کنیت سر تهش هم بیاد. الانم خوب نیستم ولی کم و بیش هستم. مخلص  

گنجشکانه

به ناظری میگه مازاراتی
به نون تست میگه نون چارخونه
مته‌رم رو خشخاش میکشه

. . .

بله بعله اونایی که نمیدونن بدونن که هنوز زنده‌م. شمائیم که میدونید ممنون که شب تولدم به یادم بودین. شرمنده‌م کردین واقعا. بوس بهتون