:(

خوب نیستم خوب نیستم اصلا خوب نیستم. غمگینم. همینجوری. بعدشم خسته‌م. خیلی خسته‌م. انقد خسته‌م که میتونم از زور خستگی بزنم زیر گریه. حالم خوب نیس خواستید باور نخواستید نه باور. فقط گفتم در جریان باشید که یهو نیومدم یقین کنید به امید حق ریق معروفو سر کشیدم و خِلاعص.
حالم اینروزا هم‌قد خدا بده 
هیچ کاریشم نمیشه کرد

ببینید کی گفتم

آخر یه روز انقد در کمال آرامش به صورت ناخوداگا دندونامو به هم فشار میدم لثه‌هام به نشان سپاس همشونو میریزن توو دهنم

^_^

حرف ندارم خودم میدونم مچکرم

رفتیم خونشون اینا نون و کالباس سوسیس و سالاد و ماست و چیپس خوردن منم مشروب. بعد موقع اومدن اندازه ته استکان شراب مونده بود اینام خوردن بعد یهو یادشون افتاد با ماشین اومدن. بعد هیچی دیگه گفتم برین گم شین عقب بشینین. راه افتادیم وسط اوتوبان پنچر کردیم به سلامتی همتون. بعد انقدر که در عمق داهات بودیم گوشیامون کلا آنتن نمیداد. من البته ترجیح میدادم بزنیم بغل همونجا بخوابیم تا توفان قط شه ولی خب بغض داشت گلوشونو میفشرد میدونید؟ نمیدونید که. نبودید ببینید بدونید که. کفشامو دراوردم پیاده شدم بدون اینکه پیادشون کنم لاستیکو عوض کردم یه بارم آچار لیز خورد افتاد رو انگشت کوچیک نازنین پام خیلی درد گرف. بعدم رسوندمشون بعد اومدم رفتم حموم بعدم تا صب چت کردم بعدم صب خوابیدم دو ساعت بعدش بیدار شدم دیدم آقای همسایه داره زنگ میزنه میگه بیا ببین ماشین شماس جلو در پارکینگ؟ میدونستم ینی تقریبا مطمئن بودم که ماشینو جلو در پارک نکردم ولی دیدم مشخصات ماشینو درست میگه گفتم شاید اشتباه میکنم خلاصه رفتم تحقیقات به عمل اوردم دیدم بعله ماشینو بردم توی پارکینگ ـ قاعدتا بعد از اینکه درشو بستم اومدم داخل پارکینگ درست پشت در پارکش کردم. ینی از بیرون میخواستی درو وا کنی نمیشد :))) سوالی که برام پیش اومده اینه که شبم از در اینوری اومدم بیرون یا اگه نه چجوری از اونور اومدم بیرون؟ و نکته ی بعدی اینه که آیا پیاده شدم درو بستم بعد اومدم دوباره پارکش کردم؟ چرا خب؟؟؟ و تنها چیزی که باعث میشه شک نکنم کار خود خرمه اینه که هیچ کسخل دیگه ای ماشینو اونجوری صاف تو اون جای کسشر پارک نمیکنه. شما نمیدونید که. نبودید ببینید که بدونید که. هیچی دیگه به همسایه گفتم رفیقم داره برای گرفتن گواهی نامه تمرین میکنه اینجوری شده. الانم میخواستیم جاشو عوض کنیم :|

: s

دخترش سرطان گرفته یه پسر دو ساله‌م داره که سپردتش دست مادربزرگش. پریروز باید عملش می‌کردن خدادفه اومدم زنگ بزنم خبر بگیرم هی یه چیزی جلومو میگیره. هی نمیتونم. هی نمیخوام اصن.  

صداقت واژه

قبلنا که توو دفتر، یادداشتای روزانه‌مو مینوشتم، میشد بدون خوندن متن و تنها با دیدن دستخطم به خوبی حال و هوای نوشته رو حدس زد. حیف که وبلاگها این توانائی رو ندارن

:|

باید میشد خواست و مُرد
رازو برعکس کنی میشه زار هارهار

راز

خیلی از آدما شعور خیلی چیزا رو ندارن. آدم که نباید همه چیزای خوب شخصیشو باهاشون قسمت کنه. مثلا چراغای اتاق من همیشه روشنه. آدمای خیلی کمی اجازه دارن اتاق تاریک منو ببینن. 

:(

همه شاکی 
همه داغون
همه نگرون
همه خراب
همه تهنا
خو فیل توش. چه زندگی‌ایه آخه 

اوف اصن

کارم به جایی رسیده که ملت توو بیمارستان تمارض مضاعف میفرمایند که برم سر بالینشون. در جریون باشید همچین موجود جذذذابیم 

^_^

دارن در مورد مسخرگی رفتار کاراکتر یه فیلمی صحبت میکنن که موقع بارون اومدن پنجره اتاقشو وا کرده؛ منم فرصتو غنیمت شمرده با طمأنینه‌ی فراوان ناهار میخورم میخورم و میخورم و از یه زمانی به بعد دیگه فقط به این نیت میخورم که مجبور نشم تا قبل از تموم شدن حرف‌ها و بحث‌ها اظهارنظری بکنم.
+ آخه بارون بیاد آدم پنجره رو میبنده یا وا میکنه؟
ــ  خب بستگی داره شاید بضیا بارونو دوس دارن 
× عزیزم اون عااااشقه
تمام قدم زدنا و خیس شدنام زیر بارون رو دور تند از توو ذهنم میگذره.

ـــــــــــــ

گفته بودم میترسم از اینکه انقد زود انقد زیاد دوسِت دارم. خندیده بودی. البت خوب که خندیده بودی انقدر که کم میخندیدی ولی . . .

پینک فلوید پَررر

میگم کجا بودی؟ میگه کنسرت پینک فلوید و من دیگه بقیه‌شو نمیشنوم. . . یاد خودم میفتم و دو تا بیلیط سوخته‌ای که با چه ذوقی برای تولدش خریده بودم و بیلیط سفری که هرگز نرفتیم و اینکه چه زود تموم شد.