دلیرکان کوبانی


پ.ن. منبع عکس را نمیدانم اما حواسمان باشد خون هیچ احدی رنگین‌تر از خون دیگری نیست. چه فرقی میکند؟؟؟ کودکان و زنان کُرد هم همانقدر بی‌پناه و بی‌گناهند که کودکان و زنان غزه یا هر جای دیگر دنیا، زیر باران بمب و موشک و باروت. و مردانشان هم.
انسانیت و انصاف در ظرفیت سیاست نیست لیک از خصوصیات انسان مدنی‌ست! منصف باشیم و از داغ فاجعه سر برنگردانیم هر چند که درد دارد و تشویش باری پای جاااان آدمی در میان است. 

i know what you're thinking

:هیچی

آب میخواسته بهش نداده . . .

قبلاً هم عرض کرده بودم البت

که از مرکز دنیا گریز را بکنیم
که بغلم سیاهچال کائنات تو باشد
که آغوش تو برمودای اطلسم باشد
که تو باشی و هیچ چیز دیگر نباشد

یه همچین طوری مثلاً. 

اوی دلم باش

آدم بائاس توو زندگیش "او"ی کسی باشد
که خب کم پیش میاد امّا . . .

بعید نیس منم شکل غذا ببینه اصن

صدای ربنای شجریانو شنیده میگه وااااااعی 
فک کردم یاد قدیم افتاده، دلش واسه ایران تنگ شده، هوای دوستا و خاطراتش کرده، نوستالژی حال و هوای رمضونش زده بالا همچی چیزایی . . . 

+ چی شد؟
ـ  دلم واسه زولبیا بامیه ضعف رف . . .
+ :| 

O_O

مثکه واقعاً فک میکنن من نیروهای ماوراء طبیعی دارم بعد معجزه نمیکنم هم فقط چون دارم از قصد نیروئامو از ملت دریغ میکنم.

میو

داشتم دعواش میکردم یهو چشمم افتاد به دستاش دیدم همینجوری که دراز کشیده داره خودشو یواشکی ناز میکنه! هیچی دیگه؛ مگه میشه توو اون وض دل از کف نداد و ادامه داد؟ اونوخ هی چپ و راست اصرار و فیلان که نه حیفه تو باااید بچه داشته باشی فلان. خو من جیگر تربیت دارم با این دل نازکم آخه؟ یه پیشی رو نمیتونم دو ثانیه مؤاخذه کنم چه برسه یه بچه رو یه عمرتربیت . . .
اول سلامتی همه تیر ماهیا 
دویم سلامتی همه رفقا 

بیا

اعترافی که یه شعره یا شعری که یه اعترافه

^_^

که اسمش رنگ مورد علاقمه. 

گندیشک لالا سنجاب لالا

خب دیگه بقیه‌ش باشه واسه فردا 

خخخخخ

دندونام کند و حساس شدن.

پوف

تالا وسط جنگلای لاگرو خوابیدین؟ نخوابیدین دیگه. یَک صداهای جالبی میدن پرنده مرنده‌هاش. حالا بقیه‌ی اصوات ملکوتیش به کنار. بعد آدم از خواب بیدار میشه دلش میخواد دوباره بخوابه انقد کیف داشته خوابیدنه. هواشم که اصن نگو و نپرس که اگه بگم دلتون ضعف میره برای تجربه‌ش. بعله آئا خواستم بگم همچین جاهایی‌ام وجود داره رو کره زمین و ما بی‌نصیب موندیم.

درتونم با خودتون بیارین فقد خخخخ

ناهار قورمه‌سبزی و آش داریم خواستین تشیف بیارین. 

^_^

دششویی چشه مگه؟ 

توو جیبی

پیشیه مامانشو گم کرده عوضش یه بابای اسرارآمیز پیدا کرده

:)

بارون اومده. گنجیشکا دارن توو ناودون آبتنی میکنن

میخند

یه چیز بامزه‌م براتون تریف کنم بالاخره به قول سین علم هر چیز به از جهلشه. هار هار. عرضم خدمتتون که آدما کلاً و گاهاً در یک برهه‌هایی از زندگیشون یهو به طرز غیرقابل تصوری به من نزدیک میشن و بعدش که اون برهه‌ی احیاناً بحرانی رو گذروندن و دوباره به حالت معمول برگشتن، خودشون هم از تصور دوباره‌ی اون حجم نزدیکی احساس گرخیدگی میکنن! [ الزاماً پر واضحه که این حس نزدیکی‌ای که ازش حرف میزنم همواره و تحت هر شرایطی یک طرفه‌س/ کسخلا خب در غیر این صورت که نکته‌ی عجیبی نداشت. فوقش میشد تکرار مکررات دلبستگی‌ها و جدائی‌ها! بسیار هم مسخره. ] باری جالبتر اینکه من غالباً در کل این پروسه هیچ نقش غیرمعمول ـ فعالانه‌ای ندارم، ینی همینم که همیشه هستم بودم و بعدنم خواهم بود. خودشون میان شفا میگیرن و میرن :))) و این میرن به این معنی نیس که میرن و پیداشون نمیشه و خدافظ که خدافظ و حاجی حاجی مکه و ایناها. این "میرن" صرفاً ینی اون فازشون تموم میشه. بعضاً تحقیق کردم دیدم همچنان یه حس عجیب غیرآدمیزادی‌ای به من دارن ولیکن گویا حالا مثلاً طاقت رو پای خودشون ایستادن هم در کنارش دارن! که البته برای من همیشه جای بسیار خرسندی داره ولی همیشه هم جالبه و تکراری نمیشه.

پازل غمگین

خب حق مسلمه آدمیزاده که یه زندگی روال بخواد ولی از طرف دیگه هر جور با خودم کلنجار میرم نمیتونم خودمو راضی کنم. نع واقعا نمیتونم. سوای اینکه این کار لااقل به زعم خودم نیروی بسیاااار عظیمی نیاز داره که من ابدا در خودِ به اینجا رسیده‌ام نمیبینمش، اساساً در مرام و فلسفه‌ی زندگی من این مسئله همواره، هنوز و همچنان، همسان با یه جنایت بزرگه! فلذا چیپ چاپ والسلام.
و چقد سخته از دست دادنش اونروز. 
امیدوارم قبلش زنده نباشم کلاً.
با تچکر.

:)))

میگه سرم پیچ میره 

^_^

تو همه، ما هیچ گوش میکنم 

7:1

دوس داشتم بودی و با هم فوتبالو تماشا میکردیم.
دوس داشتم با هر گلی که تیممون میزد محکم بغلم میکردی و همو می‌بوسیدیم.
دوس داشتم صبح فردا، عکسمون در حین بوسه‌های داغ شادی به بهونه‌ی بردن تیممون میون بقیه‌ی آدمای الکی خوشالِ در حال تماشای فوتبال، توو روزنامه‌عا می‌بود.
دوس داشتم دم برگشتن پیک آخرتو بدزدم و تو همونجا قبل از اینکه من قورتش بدم ازم پسش بگیری.
دوس داشتم امروز وقتی پیرهن آبی کمرنگم زیر بارون وحشتناک اینجا تا حد نامرئی شدن خیس شده بود و به تنم چسبیده بود، بودی و تی‌شرتتو درمیاوردی و تنم میکردی.
دوس داشتم با هم تا صبح هف بار به آسمون هفتم میرفتیم و برمیگشتیم.
دوس داشتم بودی حتی اگه فقط یه گل میزدیم یا نمیزدیم.

دریمینگانه

ممکن بود اگه حامله میشدم ویار بوی بارون میکردم 

جای خالی را پر نکنید صاحاب دارد

داره از این بارونای سیل‌آسا میباره و . . . 
نیستی که آغوشتو تنم کنی . . .

:)))

یا بگه بریم برقصیم؟ بگم من نمیرقصم. بگه پس تو این وسط واسا من فقط دورت بگردم

دلبرانه

بعد مثلاً نگا کنه توو چشای یارو بگه ساقی من بائاس فقط یارم باشه. بعد اونوخ مزه‌شم علی‌القاعده لب یارش باشه.

ظریفانه

عکسای عروسیشونو آورده بود ببینیم. دلم خواس عروس شم ^_^

:'(

خواب دیدم تا آخرین نفرشونو هممه رو آزاد کردن، توو یه صف طولانی داشتن میومدن سمت ما. یهو یکی فرمان داد یهو یه عده‌ای همشونو به رگبار بستن. همشونو کشتن. من . . . هیچ کاری نتونستم بکنم. هیچ کاری.

که قافیه‌شم جور در بیاد

دنیای فیسبوک پریشانم میکند و بیزار و البته تف به این روزگار

دو نخطه تأسف

از توهین به شخص خودم انقد ناراحت نمیشم که از بی‌احترامی یا عدم قائل شدن ارزش یک نفر ـ مخصوصا کسی که دوسش دارم ـ نسبت به خودش! 

تقاوم

تمام سیمای مغزم اتصالی کرده همه چی با هم همزمان روشن شده همه‌ی آرشیوا ریخته بیرون. اصلاً خوب نیستم. تنها کاری که از دستم برمیاد اینه که خودمو از برق بکشم که خاموش شم برای چند ساعتی که نمیدونم چند ساعت خواهد بود. ای داد بیدا. ای داد بیداد. 
کاش میخوابیدم بیدار میشدم میدیدم اخبار میگه همشون بالاخره آزاد شدن.
کاش بیدار میشدم؟ کاش بیدار نمیشدم . . .
اوه اوه این بیمارستان کودکانم کشوش وا شد. الان رادیاتورمم میسوزه :| 

ای بابا

مث هامون وقتی میگف خدايا يه معجزه، يه معجزه براي منم بفرست . . .


دوس داشتم از عشق بنویسم اما متاسفانه هنوز انقد بی‌درد نشدم . . .