مرحمت کنید رها کنید این حقیر رو باعا

به من چه آقا؟ به من چه؟
به
من 
چه؟

زَک

نمی‌دونم دقیقاً چن ساعته نخوابیدم ولی از شدت خواب بیخواب شدم. احتیاج دارم یه چیز شیرین بخورم ولی همه چی تلخه به نظر زبونم. باید چن تا فیلم و مستندو حتما ببینم قبل از اینکه دیر شه و کتابم کتابی که زجر کشش کردم انقد با خودم توو کیفم بردمش اینور اونور و توو خونه روش خوابم برده. باید تمومش کنم. گنجیشک ارشدو دعوا کردم که چرا قبل از خواب منو می‌خندونی گف بده کمکت کردم شاد بخوابی؟ که خب میتونست در نوع خودش هم بامزه باشه هم منطقی بنابراین من شکایتمو ازش پس گرفتم. بابام رفته آشغالا رو بذاره دم در. نمی‌دونم چرا وقتی مادرم خونه نیست میزان تولید آشغال خونه‌مون میره بالاتر. دیروز سالادالویه درست کردم که چون مزه‌ها رو هنوزم نمی‌تونم درست تشخیص بدم به اینا گفتم بچشنش. یکیشون معتقد بود بی‌نمکه و اون یکی می‌گفت خیلی شور شده. منم جفتشونو بیرون کردم از اشپزخونه و یه شیشه مایونزو یه پرس نمک دیگه خالی کردم رو سالاد بعدشم هم زدم گذاشتمش توو یخچال. بحمدالاه مهمونا امروز تا ته ظرفشم لیسیده بودن که خب این نشون خوبی بود. همه جام زخم و زیلی شده انقد این روزا گیج و بی‌انرژی‌ام و هی می‌خورم به اینور اونور. برم ببینم می‌تونم بخوابم یا قراره حماسه‌ی جدیدی رو در زمینه‌ی بیداری رقم بزنم. زت عالی زیاد
گوله گوله

نداریم دیگه

امکاناتم نداریم با دوس پسرمون و رفیقش و رفیق رفیقش به قول استاد ادب یه "دابل دیت" بذاریم بلکه بانی امر خیری شویم بلکه یه رابطه‌ای متولد شه بلکه بالقوه‌ای بالفعل شه. هعی. . . 

پت

وقتی می‌خوابه آدم دلش می‌خواد آروم با سر انگشتش شیکم سفیدشو ناز کنه و امیدوار باشه که توو خواب نیفته یا بیدار نشه. 

کاریش که نمی‌شه کرد

شاید این حرفا تلافی حرفا یا رفتارای خودمه که نمی‌دونم کدومشون کِی انقد اذیتش کرده که این الان جوابش شده ولی به هر حال جواب خیلی دردناکی بود که فک می‌کنم حقم نبود و نیست اما خب لابد او فک میکنه که بوده و هس. مهم نیس

صورتک اصلاً معادل خوبی برای اسمایلی نیست

دعیوث لامروّت آخر یه روز منو با اسمایلیاش می‌کشه. 
اسمایلی ِ «دم در اتاق نصف تنم پشت دیوار» آخه؟

به من نیشان بده ببینم

این میلی تخم سک کجاست؟ 

از این عرضه‌ها نداریم که

مثلاً بش زنگ بزنم بذارم صدای گریه‌مو بشنوه بلکه از خودش مواظبت کنه

:|

جائی که باید باشم نیستم
پیش کسی که باید باشم نیستم
کلاً آدم نابجائیم
پر از فلس‌های چندش‌آور گناهِ تنها گذاشتنم 
من . . .
دلم نمی‌خواست اینجوری باشم.
دلم نمی‌خواست اصن باشم حالا اینجوریشو که دیگه . . .
دلم؟ چه دروغ بزرگی
کدوم دلم؟ همون که زیر خاکه؟ یا همون که نمی‌دونم کی کدوم قبرستونی جاش گذاشتم؟
کاش هرگز وجود نمی‌داشتم
و کاش وقتی کاشو میکاشتن درمیومد

الجماع اندر خفا

کلاغم که ترکم کرد غلط نکنم میخواسته خاک بر سری کنه دیده اینجا در معرض دیده برا همین بال دوس دخترشو گرفته و خودشونو گم و گور کرده تا اطلاع ثانوی. البته ممکنم هس رفته باشن ترکیه ولی خب فلن اطلاعی ازش در دست و بالم نیس . . .

ته‌تغار

یکی از توله‌هامم نیس ملوم نیس توو تبریز گم شده یا توو تهران رفته زیر دست و پا 

یاپیشتر بانا شده

یه دونه‌م از این تخم‌مرغ شانسیا خریدم که توشو وا کردم دیدم عه کوآلای درونم داره با دو تا چش گنـــده از توش نگام می‌کنه.

بچه شیرم

بچه شیر درونمم گم شده. فرستاده بودمش پیش فربد. فرستادتش پیش خودم. اونم که دیوث‌تر و ماجراجوتر از من. حالا توو سن بلوغم هس دیگه بدتر. فربدو ترک کرده تنهایی پاشده رفته جهانگردی. 

خرت خرت

از وقتی سنجاب درونمو فرستادم سربازی فندقاشو با دیسیپلین بیشتری می‌خوره 

گنجیشکه دیگه

+ قلبت چرا انقد تن تن می‌زنه؟
ـ گنجیشکم دیگه
+ : )

:|

چه کاریه هسته‌ی زیتونو درمیارن توو سوراخش فلفل میذارن. آدم شاید گشنه‌ش باشه عجله داشته باشه فلفلای توی اینا رو دوس نداشته باشه گذشته از اینا آدم شاید وسواس داشته باشه مجبور شه زیتونا رو دوباره بشوره تا بتونه کوفتشون کنه. چه تدبیریه آخه؟ 

:|

+  دلم برای خودم تنگ شده
ـ یه ذره دلت واس خودت تنگ شده ببین چیکار میکنیااا. من چی بگم که دلم برات انقد تنگ شده

اصولاً

دوشواری ندارم ولی یه دفه یه طوری بشه که نباید می‌شده دیگه یهو و برای همیشه از چشَم می‌افتن 

سس جوجه‌کباب

بابا جوجه ‌کباب درست کرده ، من که هنوز مزه‌ها رو زیاد تشخیص نمیدم ولی جوجه‌کباب دیگه چه مزه‌ای قراره بده مگه؟ اونوخ دوتائی با این دسیار لنگه‌ی خودش همچین با آب و تاب از غذا و دستور تهیه سس جادوئی‌ای که توو اینترنت پیدا کردن تعریف میکنن که اگه یه صاب رستورانی هتلی چیزی اینجا بود حتماً در جا به عنوان سرآشپز نمونه استخدامشون می‌کرد. همچین برد تبلیغاتی‌ای دارن ینی :ی

کاش

اینا همش خواب بود. . .

:O

+ حالت بده؟
ـ . . .
+ حالت خیلی بده!
ـ . . .
+ نمیتونی حرف بزنی چون حالت بده؟
ـ نه
+ خب کی میتونی؟
ـ نمیدونم
+ چرا؟
ـ :|

یزیدتو

والا به صداقت همین نوشته‌هام قسم ، من براش میمیرم ینی هر کاری هررر کاری هرررر کاری که از دستم بربیاد اگه نخوامم ولی بدونم که میخواد میکنم براش ولی خب هیچوقت کافی نیست ظاهراً و منم همه چیز که از دستم برنمیاد. تهشم چیزی بگم میگه منت میذاری چیزی نگم میگه تو هیچوقت هیچ کاری واس من نکردی و نمیکنی. بدید میخوام درمو بذارم. مغزم درد میکنه

:|

در یک موقعیتی قرار دارم که هیچ نظری نسبت بهش ندارم.

اسم سرخپوستی

هه هه. میگه فرشته‌ی جا مونده

چشاشم به نام خودمه

با اینکه شخصاً منشاء قرارم ولی یه روح بی‌قرار دارم که از قضا خیلیم دوسش دارم. همین دیگه

بعد در جایی دیگر میفرمایند که

عشق سعدی نه حدیثی‌ست که پنهان ماند
داستانی‌ست که بر هر سر بازاری هست
پاشین برین خونه‌هاتون 
چقد شما منحرفیت ت ت 

لیلی

که مشق عشق کنم نامت را 

من مجنون و تو شیرین

من تو را برای شعر برنمی‌گزینم
شعر مرا برای  تو  برگزیده است
در هوشیاری به سـراغت نمی‌آیم
هر بار
از سوزش انگشتانم درمی‌یابم
که باز نام تو را می‌نوشته‌ام. . . 

حسین منزوی

...

جای من اینجائی که هستم نبود که ولی خب الان اینجام. به تخم دنیا. شوما. همه. حالام راضیم شکر. قدیما یه چیزای مهمی بود که بود ولی الان نیست. 
خب چیه وسواس نیم‌فاصله گرفتم. خیلیم کیوت. اصن از این به بعد سه رَم ثه تلفظ می‌کنم. زه رو حتی ذه، خه رم حه!

میدونما ولی زورم بشون نمی‌رسه

یکی از چیزائی که درکش برام سخته اینه که اون حوله‌ای که توو آشپزخونه گاهی و فقط برای خشک کردن ظرفای شسته شده استفاده میشه چرا و چطور کثیف میشه؟

پکی عمیق به سیگار میزنم اما

حالا ایشالا مشکلی پیش نیاد ولی به قول امیرپیمان رمضانی ما "حلاج پیشه‌ایم و گمانم در عاقبت با حلقه‌های موی تو بر دار می‌شویم"

سیبیلاشم زده مثکه

یه کیان نامی هم هست ـ شما نمی‌شناسیدش ـ آدم بزرگیه از همه‌ی جهات. منتها ورداشته رفته موهای نازنینشو زده. عه عه عه. آخه چطو ممکنه آدم دلش بیاد موهای به اون قشنگی رو بزنه؟ :| 
یه دفه‌م نمیدونم چرا وسط بحث یهو بش گفتم کیان. بعد همونجوری که داشت یه چیزی رو توضیح میداد گف کیان و کوفت : )))

شرف‌شویی

میخواستم بنویسم ظرفشوئی دستم لغزید ، تایپ شد شرفشوئی! و حبذا عجب واژه‌ای ابداع شد. 
بدَن تیزر تبلیغاتی براشون بسازن توش بگن مثلاً:
آهای بکِش کجا؟ بیا اینجا اونجا هرجا ناجاع / ناجاااا بهترین مایه‌ شرفشوئی دنیاااا

مشدیا

به نوچ و چسبناک میگن اَلیفْچونوک 
آدم درد نوچ شدنش یادش میره تا اینو تلفظ کنه :)))))

یاکریم‌یاموسی‌کوتقی‌خان قمری

دقت کرده بودین قمری رو مثه قمَری مینویسن؟
ضمناً من از شاپرک و پروانه بیشتر از سوسک بدم میاد 
ینی شبا من آخرین نفری نباشم که از آشپزخونه خارج میشم مطمئن باشید یه کوه ظرف جم شده توو ظرفشوئی. 
برم بشاشم بیام. به پای اشک نمی‌رسه ولی از هیچی بهتره به هر حال.
سیگارم تخمش حساب نمی‌کنه آخه وگرنه لاقل دو تا پاکت سیگار دود می‌کردیم
حالا گل بود به لجنم آغشته شد 
چیکار کنیم حالا؟
جدی دربیاریم هوا کنیم ینی؟ 
مسئله اینه که ملت *شر زیاد میگن. مثلاً؟ همین که میگن گریه مگه دردی رو دوا می‌کنه؟! خب بله دوا میکنه. با گریه دل اون بدبختی که گریه می‌کنه سبک میشه. این اشک‌ دم‌ مشکیاتون الان توو دلتون میگین نه والا سبک نمی‌کنه. به تخمم که شوما زار میزنین سبک نمیشین. شوماها دوس دارین سبک نشین. شوماها با تریپ غمتون حال می‌کنین باهاش فاز میگیرین. جزوی از شخصیت ***یتونه این غم و بدبختی و چسناله وگرنه یه چیز کاملا منطقی و علمیه که گریه میزان استرسو کاهش میده. از اینور راه دفع *شرای تولید شده توسط استرس و هیجانات منفیه از اونور زمینه رو واسه آزادسازی اندروفین باز میکنه. مفهموم بود ایشالا؟ خب پس خفه شید برید کشکتونو بسابین. خاک بر سر من و بقیه‌ایتونم که بلد نیستیم بشنیم دو قطره اشک بریزیم.
قمیشی‌ام البت بیخود می‌کنه میگه گریه کن گریه قشنگه‌ها. ترانه سراش که نمی‌دونم کیه ولی هر کیه اونم غلط کرده. حالا وقتی ضروریه خوبه آدم بکنه چون لازمه بپاچه بیرون خالی شه ولی دیگه قشنگ نیس که همیشه همه جا . . .
دلمم نمیاد بش بگم هر گهی من می‌خورم تو ام باس بخوری؟ بگمم بعد از کلی بغض و اخم برمیگرده میگه اصن اون گهو من اول خوردم تو از من یاد گرفتی آخرشم آدم نگاش میکنه دلش نمیاد که ناراحتیشو ببینه ، یه پرس گه‌خوری اضافه‌م میکنه که اخماشو وا کنه . . .
بعد بهش گفتن میاد ، اونم گفته تا بیاد من مُردم
چقد حالم  بده

به هر حال

هر شبی روزی و هر روز زوالی دارد
# سعدی غیب میگه
آخرش چی قراره بشه؟

چه غمگین

از خودم می‌پرسم ینی واقعاً من تمام مدت توی ذهنش اونی بودم که نوشته بود؟

طرّه

به این فرفریای موهام میگف طره و من چقدر زیاد دوسش داشتم. 
چن روزه با امید اختلاط نکردم 

تازگیا پیداش کرده

یه بارم هی ما اصرار می‌کردیم بره ورزش، اون هی شلوارکشو گم کرده بود و نمی‌رف ورزش. 

پوف

آدما از زاویه‌ی خودشون که نگا میکنن فک میکنن به به روپوش سفیدتو می‎پوشی و چارتا نسخه‌ی ناخوانا می‌نویسی و دو سه کلمه با هر کس رد و بدل می‌کنی و در نهایت پول پارو می‌کنی و با کیونت افتادی توو عسل و خودت خبر نداری و . . .
ولی اینطوریا نیس. من کارمو دوس دارم. برام مث کار نیس. بخشی از چیزیه که من باهاش تعریف میشم. با این وجود گاهی دوس دارم فقط برم رو پشت بوم بیمارستان ، یه نخ سیگار روشن کنم ، زمانو بذارم رو دور کُند و دیگه به هیچ چیز فکر نکنم. . .
ضمناً خط من بسیار هم خوش است و من البته با افتخار ، پول پارو نمی‌کنم. من با درد هر مریض ذره‌ای کم میشم. و با یه لبخند یا نگاه تشکرآمیزش خستگیمو به در می‌کنم. . . توو جیبای من همیشه شوکولات هس برای بچه‌هایی که گریون آواره‌ی راهروهای بخشن و موهام برعکس وقتی که میرم سر کار موقع برگشتن همیشه فرخورده و تابداره از بس که در تکاپوام. از دست سیستم بهداشت و درمان شاکیم. خسته‌م ولی خشم و خستگیمو سر کسی خالی نمی‌کنم. با خنگ‌ترین و بدعنق‌ترین پرستارام بد تا نمی‌کنم. دستامم شص بار در روز می‌شورم و دائم از دست همه در حال کظم غیظم لیکن غرم نمی‌زنم.  بقیه‌ی مسائلم حالا نمی‌خوام زیاد باز کنم ، به هر حال تف سر بالاس ولی خب پزشکی فقط پول و پرستیژ نیس. مصائب بسیاری دارد. از روز اول تحصیلش تا همیشه.

بریندارم

کردها دو تا واژه برای تعریف زخم دارند. یکی زام و دیگری برین.
زام که چیزی معادل همان زخم معمولی ست و اما برین . . . 
برین ـ که شاید به واژه‌ی ریش در فارسی نزدیکتر باشد ـ زخم عمیق و کاری رو می‌گویند. زخمی که دیر بسته می‌شود و به آسانی التیام نمی‌یابد. و لیک آن هنگام که حرف از غم عشق هم به میان آید ، سخن از برین می‌برند! و چه نیک چنین می‌کنند.

پ.ن. من البته آذری گئزیم ولی اینا رو از کامس یاد گرفتم. معادل یابی و ایناش البته دخل و تصرف خودمه بی‌ادعا.

...

جونمون در رف به غریبه‌ها یاد دادیم ما آدم حرف زدن نیستیم این خوارمون هنوز یاد نگرفته

...

اگه بود شاید گل بارون‌زده‌ی داریوشو برام می‌خوند 
اگع

:|

همچنان حرف میزنه میره رو اصابم ساکت میشه کلافه میشم

پرانای من

بار اول که دیدمش  با یه جمله‌ توو یه کامنت به قلبش ایمان آوردم. بعدها شعرهاشو و صداشو کشف کردم. صدایی که یه خستگی‌ای ، یه غمی توش داره ، خاصه وقتی دکلمه‌هاشو میخونه. . . 

خوش بلا

. . .
به غایت خوش بلایی من چه دانم

مولانا دیگه

شمس دیوانش البت

چه نزدیک است جان تو به جانم
که هر چیزی که اندیشی بدانم
. . . 
به تو گر جان دهم باشد تجارت
که بدهی به هر جانی صد جهانم
. . .
بکش در بر بر سیمین ما را
که از خویشت همین دم وارهانم
. . .

حمید هامون

اونجائیش که فرنی و زوئی رو میخواد بده زن عنش که اون موقع‌ها هنو زنش نشده بود بخونه. . . میگه فرنی اند زوئی! یه کتاب پر از درد و رمز و راز و عشق. . . و هر بار با هر کلمه یه بار کتابو شاتالاپ ولی اروم میکوبه کف دست دختره که منتظره کتابو بیگیره ازش. . .

نظر منه به هر حال

من فک می‌کنم شعرای یه شاعر یا ترانه‌های یه ترانه سرا مث بچه‌هاشن 
و یه شاعر محکومه به صداقت
و محکومه به رسوایی
و غیر از این باشه به درد لای جرزم نمی‌خوره.

کی بود میخوند « برای من همین خوبه بدونی بی تو نابودم »؟ اصن کسی بود؟ بعد سوال بعدی اینه که آیا بعدش میگف اگه جائی ازت گفتن بگم من عاشقش بودم؟ روزبه طوره ترانه‌ش. البته اگه واقعا سروده شده باشه همچین شعری رو. اونوخ نکته‌ای که رو مخه اینه که بگی عاشقش بودی که چی؟ افتخاره؟ بودی که بودی. به تخمش که عاشقش بودی. ها؟  

به هر حال با پوزش از شاعر احتمالیش اصلاح می‌کنم:
برای من همین خوبه بدونی بی تو نابودم 
اگه جائی ازت گفتن بگم من چیزشم نبودم

پ.ن. آدم بایست صادق باشه ، علی‌الخصوص اگه شاعر باشه. حالا من خودم نه آدمم نه شاعر تو بگو اصن فاسقم ولی لااقل صادقم.

دمی چو جان مجرد رویم در بر عیش

یکی از آرزوامم اینه که خواهرم بچه‌دار شه بعد توله‌هاش عین کوآلا بچسبن بهم منم با خودم ببرمشون اینور اونور. . .

یه مرد بود

یه دختر کوچولوی ملوس داره. های دوسش داره : ) به خاطرش یه دنیا دردو داره تنهایی تحمل میکنه. بمیرم واسه غربت دلش.  

آینه شکستنم که خطاس

دوس داشتم جلو آینه واستم و به خودم بگم چی شد که اینجوری شد. . . 
ولی متأسفانه بابام از بچگی بهم یاد داده همیشه بدونم چی شد که یه جوری شد. . . 
هیچی دیگه. گفتم شمام بدونید.

و میگیرم

بعد یکی از بیماریایی‌ام که دچارشم اینه که یه وقتائی هر چی یکی رو بیشتر دوس دارم یه چیزی درونم بیشتر بهم فشار میاره که هی بیشتر و بیشتر و بییشــــتررر ازش فاصله بگیرم.

بودی که وار دا

یه چیزا و کسائی‌ام هستن که دوس ندارم با کسی قسمتشون کنم. مثل کتابام. یا مث یه متولد ماه مهر مثلاً

همینقد انگشت‌شمار

لیلی 
الی
آگنیِشکا
سروی 

حالم خوب نیست میدونید. نه خب از کجا بدونید. باید بگم تا بدونید. البته بهتره که ندونیدا ولی خب از طرفیم ندانستن عیبه. حالم واقعاً خوب نیست. 
.
.
.
الان که داشتم فکر می‌کردم دیدم اونقدام بد نیستم. نه اصن واقعیت اینه که خوبم . . . 
واقعاً 

کیلیدشم قورت دادم

به هر جهت زندونیش کردم

:|

+ این هی هنگ میکنه برا همین دیر جوابام بهت میرسه‌عا
ـ خودم متوجه‌م
[ . . . ]
+ شب پاشو بی بغلم بخواب . . . تازه نصوه شب تشنه‌تم بشه میرم برات آب میارم
[ هنگ ـ سند ]
ـ اگه آبم انقدر دیر بیاد که نفله میشم
+ : )))))))))
ـ  اوپس : )))))))))

بیدل شِرَوی هارهار

زبان من پریشان ست یا خوراکی‌ها هم مثل اوقات تو تلخ شده‌اند؟

:|

الان بیشتر از ده روز از عملم گذشته اونوخ بابا الان به همین برکت الان داره تازه می‌پرسه میگه به محل کارت اطلاع دادی که نمیری؟!!!

مثلا فعش

یارو دم در مغازه واستاده بوده خوار مارو هیزانه نگا میکرده اینم هل شده برگشته بش گفته مرتیکه‌ی دم ِ دری! 

پ.ن. از شاهکارای مامان
این جریان فتوسنتز کردن من البته وام‌دار ایلیاستا

پلک پلک

+ خب پس چی کار میکنی این روزا که نمی‌تونی غذا بخوری؟
ـ فتوسنتز میکنم دیگه
+ نه جدی
ـ از ذخایرم استفاده می‌کنم
+ تو آخه ذخیره داری؟
ـ : |

کسری نوری

دلم براش تنگ شده. کاش زیاد بد نباشه . . . کاش بدونه به یادشم. کاش زودتر آزاد شه . . .

فامیل همین مورچه‌ی نظام‌آبادی‎‌ام بوده لابد. من میدونم دیگه

دیشب این مورچه‌هه گازم گرف جاش اندازه‌ی یه فندق باد کرد. خواستم در جریان باشید

:|

به هند گفت سرزمین هزار ملت 

یارب؟! یارب داداش؟

بابام در یک روز سه چار بار در ساعات مختلف روز و در نقاط مختلف شهر یه گدا رو هی مکرر و به صورت اتفاقی دیده که با زبان دست و پا شکسته‌ای از همه در خواست پول برای یه وعده غذا می‌کرده. 
بابا برگشته بهش گفته شغل خوبی داریا. پول چن تا غذا رو امروز دراوردی؟
گداهه در حالیکه کلی پول از جیبش دراورده ، مرتبشون کرده و دوباره گذاشته توو جیبش ؛ قاه قاه خندیده و به بابام گفته بیا بریم شام مهمون من : )))))
در این نقطه دیگه بابا سکوت کرد و ادامه نداد ولی من حدس میزنم خیلی دنبال دوربین گشته که توش خیره شه ولی بعید میدونم پیداش کرده باشه.

©

یه فکری به حال مشکل کپی رایت کنم بیشتر براتون شعر و قصه می‌خونم. اگه صدام برگرده البت

مثلاً بگم من واقعاً معذرت میخوام

بعد یه نکته‌ی جالبی‌ام که این روزا باهاش مواجه شدم اینه که خیلی شاکیانه میان ازم می‌پرسن: تو که گفتی عمل ساده‌ایه پس چرا خوب نشدی هنوز؟! من؟ من دو نخطه خط میشم دیگه. کار دیگه‌ای‌ام مگه میشه کرد؟

اخبار با طعم روحانی

مجتبی یه بار گف مردم ایران حافظه‌شون ضعیف نیس، مردم ایران آدمای مهربونی هستن. چمیدونم . . . 

آهای آهای ننه

دلم برا مامانمم تنگ شده که خب اینم پدیده‌ی بدیع و جالبیه در نوع خودش

خصوصی

دلم برای شاهین و سروی تنگ شده. شاهین که یه قرنه ازش خبر ندارم. سروی‌ام که از وقتی برگشتم حرفم هنوز نتونستم بزنم باعاش. و چقد غمگین : (

نه هنگ معربون من

تولد توله‌ی ته‌تغاریمم گذشت و من هنوز هدیه‌شو بهش ندادم. چرا؟ چون صدام درد میکنه. شبشم گوشیش خاموش بود. هعی

معربون باشید

تصمیم گرفتم از این به بعد با تپلا مهربون‌تر باشم. 
اولاً به خاطر اینکه رژیم گرفتن خیلی سخته. اینو توو این ده روزی که غذا نخوردم فمیدم
ثانیاً به خاطر تپلیاشون توو تابستون و موقع فعالیتای بدنی خیس عرق میشن هیچ کاریم نمی‌تونن بکنن. اینو این تابستونِ خیلی گرم که با همین هیکل مینیاتوریم آبم میخوردم عرق می‌کردم چه برسه به حرکت فمیدم

فوران اطلاعات

[ صدای درل داره میاد ]
+ چیکار میکنی؟
ـ درل کاری!
+ : |

یا مثلاً:

[ در حال ناهار خوردن سر ظعر ]
+ چی میخوری؟
ـ ناعار!
+ : |

بیاین بغل

زده بودم در اینجا رو ترکونده بودم چون حال و حوصله‌ی سوأل جواب نداشتم ، بارون تندتر شد ، دیدم گنجیشکام سرپناه ندارن ، ـ یکی بیاد بگه گو نخور بگم باشه ـ دیدم دلم طاقت نمیاره دوباره درو وا کردم 

:))

+ بقیه پولا کو؟
ـ نموند که
+ چی خریدی مگه؟
ـ فقط آب پرتقال
+ خب؟
ـ به من چه. خودش تموم شد

بعد در راه دوست فیلان

+ چته؟
ـ یه کم فکرم نگرانه
+ به خاطر من؟     [ به صورت همزمان ]     ـ به خاطر اینکه برا شام چیزی ندارم
+ : |

:|

به دادگاه میگه قاضی‌خونه
به نزدیک بین میگه کوتاه‌بین
به پنکه میگه بادبزنِ تند
بخوابم بیدار شم میام ادامه میدم

Smurfs

دیگه عرضم حضورتون که اسمارف‌ها . . .
اسمارف‌ها این موجودات آبی دوست‌داشتنی!
اسمارف‌ها رو دریابید.
ترجیحاً اول کارتونش بعد فیلمش.

تیتر ندارد ـ ۱

 یادم نیست از کی دیگه ننوشتم.از نوشتن منظورم یادداشتهای روزانه و *شرای روزمره و هجویات و غیره نیست. شما که البته ساعتی که من می‌نویسمو نمی‌تونید ببینید ولی اگه می‌دیدید شاید پیش خودتون می‌گفتید چون ساعت ۴:۴۴ دیقه‌ی صبحه و شاید چون من پدر و برادر همه‌ی مسکّنایی که دم دستم بوده رو توو این چن روز به هم پیوند دادم، دارم اینجوری می‌نویسم. حقیقت اما اینه که ساعت چار و چل و چار دیقه‌ی صب برای من اصلاً ساعت نامتعارفی نیست، ضمن اینکه مُسکن و آرامبخش و غیره هم چنانچه طی این چند روز اخیر خودشو به اثبات رسانید، ظاهراً مث قضیه‌ی عرق و الخ در دوزِز بالا هم تأثیر چندانی روم نداره!
فلذا . . . فلذا آخه؟ به هر جهت! جهت؟ مگه میدون پرتاب دیسکه؟ :| در هر حال این جمله‌ای که الان می‌خوام از خودم تراوش کنم و به خاطرش اینهمه معطلتون کردم و در حد تذهیبای استاد فیلان حاشیه‌چینی‌ش کردم، چیزیه که در حالت کاملاً عادی هم بهش اعتقاد دارم. 
هر کسی اینجا رسالتی داره که سخت یا آسون ، با ذلت یا لذت ، بارشو بایست به دوش بکشه. و این بایستن فقط برای قشنگی جمله نیست. بایستن زاده‌ی اجباره. چرا که اگه کسی کیسه‌ی مسئولیتشو/ رسالتشو به دوش نکشه ، کیسه بازم رو دوشش می‌مونه منتها یه نمه همچین بیشتر رو دوشش سنگینی می‌کنه و خب هیچ‌وقتم خیال پیاده شدن از کت و کول آدم رو هم در سرش نمی‌پرورونه. 
گیرم که کلاً از شر رسالت آدمی را خلاصی نیست . . . رسالت که سهله، مسئولیت حتی! از اونم نمیشه در رفت. تمام عمر. نمونه‌ش خود من. تا یادم میاد عین جری از دست تام داشتم از زیر بار مسئولیت در می‌رفتم ولیکن امان از یه لحظه خلاصی. 
اصن شوما فک می‌کنی یکی توجه داشته باشید که فقط یکی ولی از دلایلی که من توو همون دوران بلوغ شوئر نکردم و الان چارتا توله‌ی قد و نیم قد دور و برم نیس چی بوده؟ آفرین! همینکه نمی‌خواستم مسئولیت تشکیل خونواده ، شوئرداری ، بچه پس انداختن ، ننه شدن ، خونه‌داری ، مدیریت کوچیکترین و در عین حال مهمترین نهاد جامعه ینی خونواده رو به عهده بگیرم! به سوی همین خورشیدی که داره الان طلوع می‌کنه قسم.
حالا چی؟ همین. می‌خواستم بگم از اون مدل نوشتنایی که یه رسالتی پشتش نهفته‌س و قلم روی کاغذ ـ و انگشت روی کیبرد بیهوده فرسوده و فرسائیده نمیشه و قص علی هذا ، منظورمه. اونجوری خیلی وقته ننوشتم. اسمش اگه مقاله‌س ننوشتم. اگه اعتراض‌نامه ‌س ننوشتم. اگه دادنامه‌س ننوشتم. اگه جسارت‌نامه‌س ننوشتم. برادر خاطرت هست؟  من خودم خاطرم نیست آخرین بار کی بود. لیک میدونم که خیلی وقته ننوشتم. و چه حیف. چون ـ این صداقت رو با سخاوتتون بر من ببخشائید ولی من واقعاً می‌تونستم خوب بنویسم. چنانچه در گذشته‌ای که تاریخ دقیقش خاطرم نیست هم، می‌نوشتم و خوب هم می‌نوشتم.

ادامه دارد . . .
اینهمه یخ خوردم دو تا فلاسک قهوه خوردم چار پنج بار دوش اب سرد گرفتم رفتم زیر بارون آشغال گذاشتم هوای تازه استنشاقیدم اینهمه اینجا زر زدم خب آخه چرا هنوز انقد خسته‌!!!!!!!!!!!!!م! مریضم نیستم نخیر :/
بعلاوه سرونازم جزو قشنگترین اسمائیه که شنیدم. گفتم بدونید
چیه شاید شما اعتقاد نداشته باشید ولی منم اعتقاد ندارم هار هار با وجود این فال حافظای من رد خور نداره 
برا ربات فضائیم ام جی‌ هشصد و بیست و یکم هنوز فال حافظ نگرفتم 
امشب شیر *شرم وا شده ماشالا

Orci

یه توله اورکا دارم قدش ۱۴/۱سانته. کلی باهوشه. کلی هنرمنده. کلی ایده‌های بکر داره. عاشق حیووناس. اطلاعاتش در مورد حیوونا از آقای مرجی برنامه‌ی حیات وعشم بیشتره. خعلیم معربونه. والبته بسیار غرغرو. قبلنا توو کفشم جا میشد الان باید بذارمش توو پیرنم انقد گنده شده توله سکک. آخرین بارم یادم نمیاد کی برام غر زده. هعی. شوما الان شاید به نظرتون مسخره بیاد ولی خب من جدی نوشتم همه‌ی اینارو

به لوک خوش شانس گفتیم زکی

دیروزم زیر دوش واستاده بودم یهو دوش از جاش کنده شد افتاد رو کتفم چون درست زیرش واینستاده بودم. بعله شانس اوردم سرم نشکست دوباره
هفته‌ی پیش یه شیر پاکتی باز کردم یه لیوان ازش خوردم بقیه‌شو گذاشتم توو یخچال. الان از گشنگی اومدم یه لیوان دیگه ازش بخورم حس کردم مزه‌شو احساس نمی‌کنم گفتم شاید خراب شده ولی اندکی مداقه نمودم و متوجه شدم ایراد از شیر نیس ظر زبونم موقع آش درست کردن سوخته برا همون الان رفته مرخصی
دلفینم گم شده آخرین بارم که دیده شده حالش خوب نبوده. از اونجائی به این کشف مهم دست یافته‌م که بش گفتم بغل میای و دلفین جواب داد اوهووووم زیاد . خب برای یه دلفین بازیگوش مغرور این یه جواب خیلی غیرعادیه :/
از خودم بیش از تو خسته‌م
تنمم درد میکنه ضمناً. گفتم در جریان باشید
حالم خوب نیست
مادر بودن خیلی وظیفه‌ی سنگینی‌ست
کلاً مادر موجود بسیار غریبی‌ست
بعد یه وقتائی حالا چه وقتائیش مهم نیس ولی با خودم حرف میزنم و هر کی از بغلم رد میشه میگه با کی حرف میزنی میگم با خودم و هیشکی باور نمیکنه و همه رد میشن و برای من اندازه ی تخم مورچه هم مهم نیس که کدومشون چه فکری میکنه
ها راستی امروز آش پزیدم
میتونم گزارش لحظه به لحظه‌ بدم حتی
کمی بیش از همیشه خسته‌م

من و نرگس و تندباد خاطره‌ها


پ.ن. متاسفانه اطلاعی از منبع عکس در درستم نیست.  
و اینکه چقدر هیچکی نیست
یه لحظه‌هائیم هس که خیلی دلم میخواد بمیرم ولی مع‌الاسف محکومم به زندگی دیگه
بنده هیچ حس خوبی به قضیه‌ی رفتن ندارم ولی همشیره ‌بسیار بی‌تابی می‌کنه چه کنم :/